۰۲/۰۳/۲۵ چاپ ایمیل و پی دی اف
واقع‌بینی و احساسات معنوی در قرآن؛ با نگاهی به تفسیر سورۀ محمد(ص)-ج۷

مانع کنجکاوی کودک نشوید؛ حقیقت‌جویی در کودک به‌صورت کنجکاوی بروز می‌کند/ یکی از ریشه‌های کفر، مقابله با حقیقت‌جویی است

شناسنامه:

  • زمان: ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
  • مکان: فاطمیۀ بزرگ تهران
  • مناسبت: ماه مبارک رمضان
  • صوت: اینجا
  • تعداد: ۲۹ جلسه
حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان در سلسله جلساتی که در ماه مبارک رمضان در فاطمیۀ بزرگ تهران برگزار شد با موضوع «واقع‌بینی و احساسات معنوی در قرآن؛ با نگاهی به تفسیر سورۀ محمد(ص)» به سخنرانی پرداخت. در ادامه گزیده‌ای از هفتمین جلسه این مبحث را می‌خوانید:

باید از کافران نفرت داشته باشیم؛ البته با کافر جاهل باید مهربان بود تا در مسیر ایمان قرار بگیرد

خداوند در سورۀ مبارکۀ «الَّذِینَ کَفَرُوا»، غالباً دربارۀ کافران صحبت می‌کند. در کل قرآن هم در بیش از پانصد آیه دربارۀ کافران سخن گفته شده است. این مطلب نشان‌دهندۀ اهمیت بحث کفر و کافران است. در این سوره، جلوه‌ای از نحوۀ برخورد خداوند متعال با کفر را می‌بینیم که در جاهای دیگر قرآن هم آن را مشاهده می‌کنیم. یکی از اهداف تربیتی این نحوۀ برخورد این است که ما را به نفرت از کفر برساند. خدا در این سوره غضب خودش را نسبت به کفر ابراز می‌کند به‌طوری که مؤمنان را به نبردی سخت با کافران دعوت می‌کند؛ اگر مؤمنین این سوره را درست قرائت کنند آنها هم این غضب را پیدا خواهند کرد.

البته دستور نفرت و نبرد، در ارتباط با هر کافری نیست؛ با کافری که جاهل است و اصلاً در وادی تقابل با حق نیست، نه تنها نباید جنگید بلکه باید به او خدمت و حتی محبت کرد تا در مسیر ایمان قرار بگیرد، باید مانع ظلم به او هم شد به‌طوری که اگر انسان در سرزمین اسلامی برای دفاع از این کافران کشته بشود، شهید است. فریاد اعتراض امیرالمؤمنین(ع) در جایی که از پای زن یهودی خلخال کندند از همین نمونه است (نهج البلاغه، خطبۀ27). دستور جنگ و درگیری مربوط به کافرانی است که مانع راه خدا هستند «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ». راه خدا شامل سه مرحله است؛ اول اینکه انسان حقیقت‌جویی کند، بعد حقیقت را بفهمد و بعد پای حقیقت بایستد، پس مانع راه خدا یعنی مانع حقیقت‌جویی، مانع حقیقت‌فهمی و مانع حقیقت‌طلبی.

غیر از افرادی که از سر جهل و نادانی کافر هستند، خدا بر کافرانی که مانع راه حق و حقیقت هستند و همچنین کافرانی که حجت بر آنها تمام شده است، بسیار غضب می‌کند. برخی از کافرانی که حجّت بر آنها اتمام شده است، عرضه و توان ندارند که سدّ راه خدا شوند و الّا این کار را می‌کردند. ممکن است کافری که بر او اتمام حجّت شده‌ است عرضه نداشته باشد به کسی ظلم کند، امّا اگر فرصت پیدا کند نه فقط مؤمنین بلکه دمار از روزگار همه انسان‌ها در می‌آورد. باید بحث کرد که چرا کافران می‌خواهند با مؤمنین بجنگند و آنها را بکشند؟ چرا مؤمنین باید مسلّح بشوند؟ شاید بعداً به این بحث بپردازیم.

اگر انسان حقیقت کفر را بفهمد نفرت او از کفر سنگین‌تر از هر رفتار شنیع اخلاقی و هر ظلمی خواهد بود

ما نسبت به بداخلاقی و ظلم، نفرت داریم؛ مخصوصاً اگر به خودمان ظلم بشود خیلی از ظالم بدمان می‌آید. امّا آیا نسبت به کفر هم این غضب و کراهت در دل ما هست!؟ بسیاری از مؤمنین به مرحلۀ نفرت از کفر نرسیده‌اند، البته ما نمی‌خواهیم نفرت‌پراکنی ‌کنیم؛ این قرآن است که نسبت به کفر، نفرت‌پراکنی می‌کند. قرآن هم نمی‌خواهد جنگ عقیدتی راه بیندازد به این معنا که از هر کسی که فلان اعتقاد را ندارد یا به فلان چیز معتقد نیست، متنفر باشد. اصلاً این حرف‌ها و این دعواها در شأن خداوند و قرآن نیست. واقعیت این است که کفر یک حقیقت منفور است. اگر انسان حقیقت کفر را بفهمد نفرت او از کفر سنگین‌تر از هر رفتار شنیع اخلاقی و هر ظلم دیگری خواهد بود. چون کفر آغاز همۀ زشتی‌ها و ظلم‌هاست.

خدا در قرآن می‌فرماید کفار از شما نفرت دارند و باید مراقب باشید که خام نشوید و فریب نخورید «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی‏ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» (آل‌عمران،118). بنابراین ما هم باید از کفار نفرت داشته باشیم. ما چگونه باید نسبت به کفر نفرت پیدا کنیم؟ آیا صرفاً به‌خاطر اینکه به ما دستور دادند ما باید از کفر نفرت داشته باشیم؟ نه؛ خدا می‌خواهد ما حقیقت کفر را درک کنیم. چون نفهمیده‌ایم کفر چیست و از کجا ناشی می‌شود، از کفر نفرت نداریم. خداوند که می‌داند کفر چیست از آن ناراحت است و بر آن خشم گرفته است. در جلسات قبل، برخی آیات را در این‌باره مرور کردیم مثل «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَه‏» (عبس،17) مرگ بر انسان! چقدر کفر می‌ورزد «وَ الَّذینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ» (محمّد(ص)،8) و «دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لِلْکافِرینَ أَمْثالُها» (محمّد(ص)،10) یعنی خدا آنها را زیر و رو و هلاک کند. چرا؟ چون آنها در واقع دشمن حقیقت‌طلبی و حقیقت‌فهمی و جستجوگری برای رسیدن به حقیقت هستند.

کافر یعنی کسی که نه‌تنها جستجوگر حقیقت نیست بلکه می‌خواهد راه حقیقت‌فهمی دیگران را هم ببندد

ما چرا باید از کفر، ناراحت و متنفر باشیم؟ چون کفر یک مقولۀ فکری، اندیشه‌ای و علمی است و کافر ضدّعلم است. کافر در مرحلۀ اول، حقیقت‌جویی را در خودش نابود می‌کند؛ مثل کسی که از سرِ بی‌توجهی و غفلت، وارد خیابانی می‌شود که ورودممنوع است و با این کار باعث ترافیک و گرفتاری دیگران می‌شود. در مرحلۀ دوم، وقتی حقیقت به او نشان داده می‌شود با حقیقت، بد برخورد می‌کند و نمی‌خواهد آن را بفهمد و بپذیرد. چنین کسی وقتی به او گفته شود که به اشتباه وارد خیابان یک‌طرفه شده است به جای پذیرش اشتباه و تصحیح خطا شروع به داد و بیداد می‌کند و خطای خودش را قبول نمی‌کند.

مرحلۀ سوم این است که کافر، کفر خودش را به دیگران سرایت می‌دهد و دیگران را هم به خطاکاری توصیه و تشویق می‌کند. کافر باعث می‌شود دیگران در جستجوی حقیقت نباشند، حقیقت را نفهمند و آن را نپذیرند. این رفتارها بسیار زشت است. زشت‌ترین رفتار نزد خدا نفهمیدن و نخواستن فهم و درک است. خدا به مقولۀ فهم، خیلی توجه دارد و به مقولۀ جستجوگری برای فهم حقیقت اهمیت می‌دهد. باید نسبت به این مسئله هوشیار بشویم که «کافر یعنی کسی که با حقیقت مشکل دارد، نه‌تنها جستجوگر حقیقت نیست بلکه هم خودش نمی‌خواهد حقیقت را بفهمد و هم می‌خواهد راه حقیقت‌فهمی دیگران را ببندد» کفر یعنی دشمنی کردن با حقیقت‌فهمی. الآن در همۀ کشورها-لااقل به ظاهر- با سانسور مخالفت می‌شود و از آزادی بیان طرفداری می‌شود، راستگویی در خبر خیلی اهمیت دارد، اگرچه از این موضوع سوءاستفاده می‌شود تا ملّت‌ها را چپاول ‌کنند.

کسی که قتل یا دزدی کند مدتی در جهنم، عذاب می‌شود امّا کافر هیچ‌وقت از جهنم بیرون نمی‌آید

اگر جرم، فسق‌ و معصیتِ کسی به مخالفت با حقیقت‌فهمی منجر بشود، خدا از او خیلی نفرت پیدا می‌کند؛ خیلی‌ها این مطلب را نمی‌دانند. اغلب مردم نمی‌دانند که خدا عاشق فهم است، تلقی و درک‌ آنها از خدا و دین، چیز دیگری است. ما اگر با ظلم دشمنی داریم امّا با کفر دشمنی نداریم؛ این به خاطر عدم درک و فهم است، اگر ما از جنایتکاریِ جنایتکاران عالم بدمان می‌آید و با آنها دشمنی داریم، امّا با کفر دشمنی نداریم، این هم به خاطر عدم فهم است. اصلاً همین نفهمیِ انسان‌های دیگر است که موجب شد ظالمان و جنایتکاران بتوانند به راحتی مرتکب ظلم و جنایت بشوند. شما موتور فهم، حقیقت‌فهمی و حقیقت‌جویی را راه بینداز، خدا بقیه‌اش را به بندگان خودش کمک می‌کند.

خدایا! چرا اگر کسی قتل کند، دزدی ‌کند یا اعمال منافی عفت انجام بدهد آن‌قدر با او در نمی‌افتی، که با کافر در می‌افتی؟! آنهایی که این جنایت‌ها را می‌کنند مدتی در جهنم عذاب می‌شوند و بعد آنها را از جهنم خلاص‌ می‌کنی، امّا کافر را هیچ‌وقت از جهنم بیرون نمی‌آوری؟! جوابی که قرآن می‌دهد این است که کفر، ظلم به فهم حقیقت و ظلم به جستجوگری برای حقیقت است.

کسی که گناه یا خطایی انجام بدهد و توبه کند خداوند به راحتی گناه او را می‌بخشد چون گناه و خطا برای انسان، طبیعی است، در بعضی از موارد حتی اگر انسان، کسی را کشته باشد و لازم بشود به‌خاطر قصاص، او را اعدام کنند، ممکن است بعد از قصاص به بهشت برود چون با اجرای قصاص، در واقع توبه کرده است و دیگر گناهی ندارد. کفر چیزی است که خدا با آن خیلی مخالف است. روحیه و منش کافرانه مانند این است که یک فرد مثلاً دانشگاه یا آزمایشگاه را از بین ببرد تا اصلاً کسی حقیقت را نفهمد. باید جلوی این روحیه را گرفت، این منش، جامعه را خراب می‌کند.

برای اینکه از کفر نفرت پیدا کنیم باید حقیقت‌پرست و عاشق حقیقت باشیم

سؤال اول بحث این بود: «چه‌‌ کنیم تا از کفر نفرت پیدا کنیم؟» حالا این سؤال را هم اضافه کنید که «چه‌ کنیم تا از کفر فاصله بگیریم؟» می‌خواهیم به هر دو سؤال، یک‌جا جواب بدهیم. اولاً می‌دانیم که خدا از کفر خیلی نفرت دارد. ثانیاً خداوند می‌خواهد ما از کفر نفرت پیدا کنیم. اما حتی وقتی می‌فهمیم کفر چیست که خدا از آن نفرت دارد باز هم نفرت از کفر در وجود ما نمی‌جوشد. رسیدن به این مقام بلند عقلانی که انسان از دشمنِ فهم حقیقت نفرت پیدا کند سخت است. برای اینکه به این مرحله برسیم باید در زندگی شخصی خودمان از کفر فاصله بگیریم، باید حقیقت‌پرست باشیم؛ قبل از اینکه به حقیقت برسیم، باید حقیقت‌جو و عاشق حقیقت باشیم و این‌طور نباشیم که تفنّنی به دنبال حقیقت بگردیم.

بسیاری از افراد وقتی با معنای دقیق کفر مواجه می‌شوند باور نمی‌کنند کفر چنین معنایی داشته باشد. اگر به آنها بگویید «خدا از کفر به این دلیل بدش می‌آید که راه فهم حقیقت یعنی راه حقیقت‌جویی، حقیقت‌فهمی و حقیقت‌طلبی را می‌بندد» خیلی‌ها باور نمی‌کنند. چرا خیلی‌ از مردم نسبت به خدا و دین قیافه می‌گیرند؟ چرا خیلی‌ها دچار سوءتفاهم هستند و فکر می‌کنند که اینها بحث‌های عقیدتی است؟ چرا بعضی‌ها ژست روشنفکری می‌گیرند و این حرف‌های قرآن را نمی‌پسندند؟ چون نمی‌فهمند که ماجرا چیست و از این حرف‌های روشنفکری خدا در قرآن بی‌خبر هستند. اگر ما می‌خواهیم نسبت به کفر نفرت و غضب پیدا کنیم، باید از جنس معلم‌ها، پژوهشگرها و فیلسوف‌ها باشیم؛ جنس‌ ما باید از جنس حقیقت‌جو به هر معنا و به هر صورتی باشد. مطلوب بودن آزادی بیان و نپسندیدن سانسور، از همین جنس است، منتها باید آن را شفاف کنیم، یعنی بدانیم که آزادی بیان به‌خاطر آزادی فکر است.

حقیقت‌جویی از دوران کودکی، خودش را با کنجکاوی در وجود انسان نشان می‌دهد

حقیقت‌جویی از نوزادی و دوران کودکی خودش را در وجود انسان نشان می‌دهد. وقتی نیازهای اولیۀ نوزاد برآورده می‌شود، شروع می‌کند این طرف و آن طرف، به هر چیزی دست می‌زند و می‌خواهد آن را بشناسد. کنجکاوی از آنجا شروع می‌شود. هفت‌سال بچه را اذیت نکنید و بگذارید کنجکاوی‌اش ادامه پیدا کند بلکه کاری کنید کنجکاوی‌اش بهتر و جهت‌دار شود.

در دوران هفت سال اول در خانه و مهدکودک باید به بچه محبت کرد تا احساس امنیت کند. برای چه باید احساس امنیت کند؟! برای اینکه با آرامش، کنجکاوی کند. همین کنجکاوی او را از کنکور عبور می‌دهد و دانشمند می‌کند، همین کنجکاوی او را به انسانی عاقل‌ در زندگی تبدیل می‌کند. روحیۀ کنجکاوی یک محور اساسی در زندگی است. برای اینکه ببینیم یک بچه خوب تربیت شده یا نه، باید حقیقت‌جوییِ‌ او را بررسی کنیم. مدرسه‌ای که بچه را به جای حقیقت‌جویی به حفظ برخی مطالب وادار کند در واقع دارد بچه را نابود می‌کند. ما باید موضوعات علمی مورد نیاز جامعه را در مسیر کنجکاوی و حقیقت‌جویی او قرار بدهیم؛ با این کار، دانش‌آموز و دانشجو با حقیقت‌جویی و کنجکاوی خود، نیاز علمی جامعه را هم برطرف می‌کند.

نباید هیچ رفتاری علیه کنجکاوی کودک انجام دهیم چون یکی از ریشه‌های کفر مقابله با حقیقت‌جویی است

مژدۀ بسیار بزرگ دیگر این است که کنجکاوی‌ ما انسان‌ها در ابتدا این‌طور است که می‌گوییم: این چیست؟ آن چیست؟ ... کنجکاوی کودک کم‌کم تبدیل می‌شود به اینکه: این چرا هست؟ آن چرا هست؟... بچه‌ها اصلاً فیلسوف و محقق به دنیا می‌آیند. ما این روحیه را در بچه‌ها از بین می‌بریم. طبیعت بچه‌ها این‌گونه است که می‌خواهند پدیده‌ها را بشناسند و از علت آنها سر در بیاورند، یک بچه در جهت همین حس پشت سر هم از اطرافیان خود سؤال می‌پرسد. متأسفانه در بسیاری موارد، بچه را به‌خاطر سؤال کردن توبیخ می‌کنند و با نهیب زدن او را ساکت می‌کنند. معمولاً این برخوردهای بد، به خاطراتی ناراحت‌کننده برای بچه تبدیل می‌شود که هرگز فراموش نمی‌کند. نباید هیچ رفتاری علیه کنجکاوی کودک انجام دهیم.

وقتی کفر در قرآن مسئلۀ مهمی است پس در حیات بشر هم مسئلۀ مهمی است. یکی از ریشه‌های کفر مقابله با حقیقت‌جویی است بنابراین ما باید در خدمت سؤال‌های بچه قرار بگیریم. پرسش‌ها دوران کودکی عبارت است از: این چیست؟ این چگونه است؟ این چرا هست؟ چیستی، چگونگی و چرایی، سه سؤال اساسی فیلسوف‌ها و دانشمندان در رشته‌های گوناگون است. وقتی این پرسش‌ها دربارۀ موضوعات کلیدی و کلّی عالم مطرح می‌شود دانش فلسفه تولید می‌شود و وقتی این پرسش‌ها دربارۀ موضوعات جزئی عالم مطرح شود علوم دیگر تشکیل می‌شود. این موضوع، ناموس خلقت است. نگویید از معنویت، مقدّسات، فضائل اخلاقی و ... سخن بگو، ما می‌خواهیم آدم خوبی باشیم و به بهشت برویم. چرا از کنجکاوی می‌گویی؟! از ایمان سخن بگو! اگر می‌خواهیم مؤمن بشویم، لازم است بدانیم که مؤمن ابتدا باید از کفر عبور کند.

ایمان نتیجۀ حقیقت‌طلبی است و کفر، کتمان حقیقت است

خدا از کفر بدش می‌آید، لذا از نقطۀ مقابل آن یعنی ایمان خوشَش می‌آید. کفر، کتمان حقیقت است و ایمان هم نتیجۀ حقیقت‌طلبی است. خدا به انسان می‌فرماید: تو هنر نکردی که حقیقت‌طلب شدی، چون خودم تو را حقیقت‌طلب آفریدم، من می‌خواهم ببینم آیا حقیقت‌طلبی در وجود تو به نتیجه می‌رسد یا نه؟ اگر به نتیجه رسید، می‌شود ایمان. لذا کلمۀ ایمان و کلمۀ کفر، در واقع نقطۀ مقابل همدیگر نیستند.

ایمان نتیجۀ طبیعیِ حقیقت‌طلبی است. شما وقتی از کفر عبور کردید، اگر به نهایت ایمان هم نرسیدید، عیبی ندارد، خدا با شما دشمنی ندارد، دست‌تان را می‌گیرد، آرام‌آرام شما را جلو می‌برد تا برسید. نقطۀ مقابل کفر، ایمان نیست امّا جبهۀ مقابل کفر، ایمان است. خدا از چه کسانی به شدّت متنفّر است؟ از آنهایی که مقدمۀ ایمان یعنی حقیقت‌طلبی را از بین بردند. خدا چه کسانی را دوست دارد؟ آنهایی را که حقیقت‌طلب هستند، وقتی به نتیجه برسند خدا از آنها تقدیر می‌کند. طراحی خدا بسیار زیبا است.

باید به‌وسیلۀ ادب به کنجکاوی نوجوان جهت داد چون اگر کنجکاوی بدون قید ادامه پیدا کند، فکر هرزه می‌شود

چرا بچه باید از هفت تا چهارده سال یعنی دوران نوجوانی، ادب بشود؟ چرا در این دوران باید به نوجوان دستور بدهیم؟ برای اینکه این دوران، زمان کنجکاوی در یک محدودۀ خاص است. اگر کنجکاوی به صورت آزاد و بدون قید و شرط ادامه پیدا کند، فکر انسان دچار هرزگی می‌شود. کودکی که همیشه به خاطر بازی و سرگرمی برای به دست آوردن هیجانات کاذب، کنجکاوی کند اندیشمند نمی‌شود. کسی که می‌خواهد اندیشمند بشود کم‌کم باید کنجکاوی خودش را جهت بدهد. ادب و ادبیات از هفت تا چهارده سال کنجکاوی انسان را جهت می‌دهد. معلم باید این هنر را داشته باشد که آن کنجکاوی پراکنده را که به جای خودش زیباست، در موضوعات خاص جهت دهد.

روانشناس‌ها می‌گویند حدود سنّ چهارده سالگی، کنجکاوی انسان را به یکی از سؤال‌های فیلسوفانه و عارفانه می‌رساند که می‌پرسد: «چرا من آفریده شدم؟» این مطلب، یک حرف دینی نیست بکه این یک سؤال عمومی و فراگیر است که نشانۀ سنّ بلوغ فکری است. باید هر دانش‌آموزی را که می‌پرسد «چرا خدا مرا آفرید؟» تحسین کرد و به او آفرین گفت و کمکش کرد تا خودش به جواب این سؤال برسد. خداوند متعال در قرآن کریم بارها این موضوعات را مطرح می‌کند. یک نمونه‌اش این آیه است که می‌فرماید: «أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی» (روم،8) آیا در درون خود فکر نکردند که خداوند این آسمان‏ها و زمین و آنچه را که در میان آن دو است جز به حق (و هدفى والا و برتر و عقلایى) و جز براى مدتى محدود و معین نیافریده است؟! این سؤالِ سنّ چهارده سالگی ما است که با تعابیر گوناگون در قرآن کریم آمده است.

چرا ذکر مقدّم بر فکر است؟ در اثر ذکر، دل‌تان نورانی و اندیشۀتان باز می‌شود، بعد می‌توانید فکر کنید

جلسه‌ ما جلسۀ فکر کردن است لذا پیشنهاد می‌کنم قبل از شروع سخنرانی در هنگام قرائت قرآن و مناجات حضور داشته باشید، برای اینکه ذکر مقدّم بر فکر است. «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (آل عمران،191) وقتی ذکر می‌گویید، دل‌تان نورانی و اندیشۀتان باز می‌شود، بعد می‌توانید فکر کنید. قرائت قرآن مقدمۀ جلسه نیست بلکه آغاز جلسه است. دعا و قرآن، ما را برای اندیشیدن آماده می‌کند و باعث می‌شود استفادۀ ما از سخنرانی افزایش یابد. با روضۀ اباعبدالله الحسین(ع) هم تفکّر و حکمت به اوج می‌رسد. به فرمایش قرآن کریم بعد از تعلیم کتاب باید به حکمت پرداخت (یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ؛ جمعه،2). هیچ چیز مثل محبت اهل‌بیت(ع) انسان را به حکمت نمی‌رساند (مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ حَقَّقَ حُبَّنَا فِی قَلْبِهِ جَرَى یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ عَلَى لِسَانِه‏؛ محاسن، ج1، ص61).

این نوع محافل و جلسات روضه، طراحی‌شدۀ افراد عوام نیست بلکه طراحی‌شدۀ خداوند است. دل‌های نورانی و آدم‌های عارف و باصفا این طراحی را پیاده کرده‌اند. قرآن قبل از سخنرانی، حال و هوایی در انسان ایجاد می‌کند که زمینۀ فکر است. مناجات و روضۀ قبل از سخنرانی هم تأثیر زیادی بر جلسه دارد. تفاوت جلساتی که قبل از منبر زیارت عاشورا و روضه می‌خوانند با سایر جلسات کاملاً محسوس است. لذا جلسه با تفکر شروع نمی‌شود بلکه با ذکر شروع می‌شود. ذکر به ما کمک می‌کند که بهتر فکر کنیم.

کفر یک اشتباهِ تصادفی نیست، کفر یک روحیه است و الّا حقیقت‌فهمی زیاد دشوار نیست

قرآن کریم می‌فرماید حضرت ابراهیم(ع) به ستاره نگاه ‌کرد و ‌گفت: این خدای من است «هذا رَبِّی‏» امّا هنگامی که غروب ‌کرد فرمود: من غروب‌کننده‌ها را دوست ندارم (لا أُحِبُّ الْآفِلینَ؛ انعام،76)  بعد به ماه و پس از آن به خورشید نگاه کرد و گفت: «هذا رَبِّی‏» وقتی دید آنها هم غروب کردند از هر خدایی غیر از خداوند متعال اعلام بیزاری کرد. محمد بن مسلم روایتی را در این‌باره نقل کرده است که اهل‌بیت(ع) فرموده‌اند: «إِنَّمَا کَانَ طَالِباً لِرَبِّهِ وَ لَمْ یَبْلُغْ کُفْراً وَ إِنَّهُ مَنْ فَکَّرَ مِنَ النَّاسِ فِی مِثْلِ ذَلِکَ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَتِه‏» (تفسیر عیاشی، ج1، ص364) حضرت ابراهیم(ع) طالب رسیدن به پروردگار خودش بود و کسی که حقیقت‌طلب باشد کافر نمی‌شود، اگر کسی این‌طور فکر کند مثل حضرت ابراهیم(ع) خواهد بود. فکر کن ببین خدای تو چیست؟ خودِ پدیده‌های عالم به تو نشان خواهند داد.  

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «مَنْ کانَ غَرَضُهُ الْباطِلَ لَمْ یُدْرِکِ الْحَقَّ وَ لَوْ کانَ اَشْهَرَ مِنَ الشَّمْسِ» (غُرَر الحِکم، ص355) کسی که غرضش باطل باشد(مثلاً اینکه یک هوسِ بیهوده بر او سیطره پیدا کرده باشد) هیچ‌وقت حقیقت را نخواهد فهمید اگرچه حقیقت واضح‌تر از خورشید باشد. امیرالمؤمنین(ع) عکس‌ این موضوع را هم بیان فرمودند که اگر کسی که به دنبال حقیقت باشد، اگر حقیقت را در هزار پستو پوشانده باشند به حقیقت خواهد رسید.

قرآن کریم هم در مورد کافران می‌فرماید: «وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَةٍ لَیَقُولَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُون‏» (روم،58) اگر براى آنها نشانه‏اى (روشن) بیاورى کسانى که کفر ورزیده‏اند خواهند گفت: شما جز اهل باطل و بیهوده‏گویى نیستید. پیغمبر اکرم(ص) هر آیه‌ای بیاورد که حقیقت را روشن کند، کافران قبول نمی‌کنند. کفر یک تصادف نیست. هیچ‌وقت خدا سرِ یک اشتباهِ تصادفی یقۀ کسی را نمی‌گیرد، اگر این‌طور بود خدا از کفر، نفرت پیدا نمی‌کرد. کفر یک روحیه است و الّا حقیقت‌فهمی زیاد دشوار نیست. خداوند متعال در آیۀ دیگری می‌فرماید: «وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتی‏ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ» (عنکبوت،23) کسانی که به آیات خدا و ملاقات خدا کافر شدند، یأس از رحمت خدا در روحیه‌شان قرار می‌گیرد.

کربلا به ما کمک می‌کند کفر را بشناسیم

بگذارید یک روایت عجیب برای‌تان بخوانم تا علّت نفرت خدا را از کفر ببینید. امیرالمؤمنین(ع) در بیان ویژگی‌های کافر می‌فرماید: «الْکَافِرُ خَبٌّ لَئِیمٌ خَؤونٌ مَغْرُورٌ بِجَهْلِهِ مَغْبُون‏»(غرر الحکم، ص104) کافر، حیله‌گر -حیله‌گری مقابل حقیقت‌طلبی است- پست و بسیار خائن است؛ بااینکه نمی‌فهمد امّا به جهل خودش مغرور است، آخرش هم ضرر می‌کند.

باید کفر را شناخت. تا کفر را نشناسیم نمی‌توانیم به ایمان برسیم. کربلا در این موضوع مهم، چه گر‌ه‌ای برای ما باز می‌کند؟ کربلا به ما کمک می‌کند کفر را بشناسیم و ببینیم بعضی‌ها چگونه چشم خودشان را به روی واقعیت بستند و آن را نادیده گرفتند. وقتی امام حسین(ع) علی اکبرش را یعنی «أشبهُ النّاس خَلقاً و خُلقاً برسول الله(ص)» را به میدان فرستاد که یک شخصیت بسیار دوست‌داشتنی بود، مردم با دیدن ایشان و شنیدن سخنانش باید جنگ را تمام می‌کردند. عشق به رسول‌خدا(ص) امّت اسلامی را تأسیس و تمدن عظیم اسلامی را آغاز کرد. در صدر اسلام هر کس مسلمان می‌شد، بلافاصله محبّت شدیدی به رسول‌خدا(ص) احساس می‌کرد به‌طوری که حاضر بود همۀ هستی‌اش را فدای پیامبر(ص) کند. لذا طبیعتاً وقتی امام حسین(ع) علی اکبر را به سوی آن مردم فرستاد باید جنگ تمام می‌شد. آنها باید می‌گفتند «یا اباعبدالله(ع)! برگ برندۀ خودت را رو کردی، ما نمی‌توانیم به روی علی اکبر، شمشیر بکشیم» اما کفر آنها نگذاشت که واقعیت را ببینند.

 (الف3/ن2)

 

نظرات

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...